محل تبلیغات شما



خودمو یادم رفته 
اومدم بگم هنوز زنده م؟!

نه

همه چی تموم شد

اونی که بودم 

تنها چیزی که مونده بود

اونم تموم

خالی شدم 

یه جسمم فقط

که ارزش یه ثانیه از گذشته رو نداره

همه رفتن پی زندگیشون

حتی خودم

خودم هم گذشتمو تنها گذاشتم

 

اونی که میگفت صدای گرفتت مردونه تره

اونم رفت

اونی که همیشه دلواپسش بودم

اونم رفت

 

تلخه بعد از چهار سال بیای، بگی همه رفتن

تلخیش اونجاس که بی خداحافظی رفتن 

آره

بی خداحافظی

 

هنوزم دلتنگ مادرمم

هنوزم خوابشو میبینم

 

پ.ن: تو این چهار سال چها که گذشت .


آره 
خیلی وقته نبودم
دارم گند میزنم به روحم

خودمم در جریانم

دوره افول روحم هستش

اونم به دست خودم

با اراده خودم

از رو عمد

شکی نیست اگه تهش قرار باشه حساب کتابی باشه

بالاترین گناه همینه!

 

بگذریم

یکی دیگه از خواب هام تعبیر شد

داداشم با کسی که دوسش داشت و چند سال میخاستش ازدواج کرد

یه اتفاق ساده اما بزرگ

که میتونست با تمام تلخی اتفاق نیفته 

زندگی همینه انگار

پر از اتفاقهای شدنی و نشدنی

 

خیلیا از آدمای اطرافم نمیدونن چرا زنده ن

زندگی یعنی فردا مردن

پس امروز رو واسه خود زنده بودن

 

بازم درد همیشگی 

عمیق، کشنده، تلخ

دلتنگ مادر بودن

 

پ.ن: اصن من چرا دارم اینجا می نویسم، نه به کسی آدرسشو میدم، نه کسی میخونه، نه کسی میدونه من کی ام :(

 

 

 

 


 

 

دو خط پایینتر از همه چیز

شاید اینطوری یه کم از همه شلوغی های اطراف تونستم دور بشم

 

انگار بازم انگار ، انگار مشکلات تمومی نداره 

یعنی فقط ادامه دارن

بیخیال بودن هم دوای این درد نیست

شاید باید از خیلی از چیزها گذشت

و خیلی از مشکلات دیگه رو پذیرفت

تا شاید بشه از مشکلات الان فقط دور شد

حتی نمیشه تمومشون کرد

فقط میشه ازشون دور شد

اونم که فعلا شدنی نیست

انتخاب کردن مشکلات خیلی سخته

اینکه خودت قبول کنی و باهاشون بسازی

معمولا اونایی که خودشون مشکلات رو انتخاب میکنن موفقتر هستن

:(

 

دلسرد شدم از همه چی 

 

پ.ن: چقدر صبر کردن سخته :(


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عاشق کسی که عاشقم نیست... پسر خوب